پلاک 14
پلاک 14
دستنوشته ها ی یک خبرنگار

قبل از هر اعزام زائراها رو جمع میکنیم و براشون جلسه میزاریم که شرایط اینطوری و اونطوریه . همیشه یکی از بزرگترین مشکلات افراد مسن بویژه افراد ویلچری هستن انصافا اگه توی نجف یا کربلا هتل دور بیفته جابجایی ویلچری ها خیلی مشکله مخصوصا که وقتی میبینی بقیه زائرین هر نماز توی حرم میرن و این بنده خدا نمیتونه بدجوری بهم میریزی .برای همین همیشه به زائرین توصیه میکنم اگه چنین کسی قراره همراه کاروان باشه یکی از بستگانش هم همراش باشه تا خیلی اذیت نشه.یادمه خیلی روی این قضیه تکیه کردم .وقتی زائرها اومدن یکی از آشناهای قدیمی اومد نزدیکم وبامن سلام علیک کرد.بعداز احوالپرسی گفت : ایشون مادرم هستن و زائرشما..

وقتی نگاه کردم دیدم یه پیرزن رو داره نشون میده که بنده خدابا اعصا حرکت میکنه.گفتم بهش: انشالله شما هم میائید دیگه . خندید وگفت :خیراقا نطلبیدن.... آقا منو میگی...

این ماجرا گذشت و رفتیم رسیدم نجف از بدشانسی هتل ما تو شارع کوفه بود و برای رفتن به حرم باید از سرویس حمل و نقل استفاده میکردیم و اونهایی که قسمتشون شده میدونن که سرویس حمل ونقل جلوی مقام صافی صفا پیاده میکنه و ازاونجا باید تاحرم پیاده رفت و این راه برای زائرهای مسن واقعن رفتنی نیست . همه کاروان میخواستن برن حرم و این بنده خدا میگفت : من ازاینجا نمیتونم حرکت کنم چطور انتظار دارید تا اونجا بیام؟!

اینطور نمیشد بلاخره کاروان باید راه میفتاد و خانومها هم نمیتونستن این بنده خدارو روی کولشون بزارن و ببرن حرم مونده بودم چه خاکی توسرم بریزم .نهایتا مجبور شدم کاروان رو با مداح کاروان راه بندازم و خودم کنار این پیرزن بشینم و ببینم چه کاری میشه کرد.

کاروان یه ساعتی میشد که رفته بود و منو این پیرزن کنار سیطره بازرسی نشسته بودیم ببینیم چه اتفاقی میفته .یه باره دیدم یکی از روحانیونی که قبلا هم بامن اومده بوداز راه رسیدوبعد از احوال پرسی گفت :سید اینجا نشستی ؟نبینم زانوی غم بغل گرفته باشی..

انگار داغم با این حرف تازه شده باشه قضیه رو بهش گفتم . اون بنده خدا خندید وگفت : این که مشکل نداره فقط من هرچی گفتم تو قبول کن بقیه اش بامن .نمیدونستم میخواهد چیکار کنه ولی چاره ای هم نداشتم برای همین گفتم : هرکار دوست داری بکن.

رفت پیش پیرزنه وبعد ازتوضیحات مفصلی گفت : مادرجان حالا که نمیشه کاری کرد یاباید برگردی هتل یا اینکه ...

اگه اجازه بدی من شمارو به هم محرم کنم تا این بنده خدا بتونه شما رو روی کولش حرم ببره لااقل وگرنه همه این روزها رو باید توی حرم بمونی یا نهایتا تااینجابیای و ازاینجا حرمو نگاه کنی.

پیرزنه هم بدون کمترین واکنشی گفت :عیبی نداره مادر

اینو که گفت :روحانی ما خطبه رو خوند و این پیرزن شدمحرم من و ازهمون اول سواری دادن شروع شد.طوری که سوار شدن تو نجف همانا و پیاده شدن توی فرودگاه همانا...خلاصه بیچاره شده بودم .

توفرودگاه وقتی پسرش اومد دنبالش مستقیم اومد سراغ منو نزدیک که شد گفت :سید جان چه میکنی با زحمت های ما؟!

منم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم : سید و زهر مار ،سید و کوفته ...

بنده خدا که انتظار نداشت همونطور که میخندید گفت :چیه چی شده سید جان خیلی شاکی هستی ؟

منم گفتم: دیگه حق نداری منو سید صدا بزنی ازاین به بعد باید بگی بابا

پسره این پیرزنه گفت :چی ؟بابا؟ یعنی چی؟

منم ماجرا رو براش تعریف کردم .کلی نشست خندید به قصه من .

زائرها رو که راه انداختم به پیرزنه گفتم : خب مادر جان الحمدالله به سلامتی همه چی به خیرو خوشی تموم شد حالا بریم صیغه رو باطل کنیم که دیگه مشکلی هم نباشه.اینو گفتم و منتظر شدم که بگه باشه بریم.

اما پیرزنه گفت : مادرجان من که دیگه ازم سنی گذشته و کاری به کارت ندارم توهم که جوون خوبی هستی اگه اجازه بدی صیغه رو باطل نکنیم .

من که دهنم بازمونده بود گفتم :چی؟! چرا باطل نکنیم؟

پیرزنه حالت مظلومانه ای بخودش گرفت و گفت : آخه من تواین آخرعمری خداقسمتم کرده شدم عروس حضرت زهرا(س) حالا اگه باطل کنیم که همه چی ازبین میره .شاید اینطوری حداقل حضرت زهرا(س) تواون دنیا شفاعت کنه بگه این عروس ماست اجازه بدید رد بشه...

اقا منو میگی...داشتم خودمو میخوردم و نمیتونستم صدامو دربیارم وقتی سرمو بلند کردم دیدم پسرش داره ریسه میره ...

 

توضیح ضروروی:

این خاطره مربوط به من نیستا من فقط نوشتمش


نظرات شما عزیزان:

روشن
ساعت3:14---4 دی 1391
بلاخره کاروان باید راه میفتاد و خانومها هم نمیتونستن این بنده خدارو روی کولشون بزارن و ببرن حرم مونده بودم چه خاکی توسرم بریزم ."
به اینجای متن که رسیدم فکر کردم کاش من اونجا بودم و پیرزن رو به حرم می بردم!
وقتی رسید به فرودگاه یادم افتادم که راوی باید چه همسر صبوری داشتته باشه!
مدیر کاروان بره عتبات با یه پیرزن صیغه کنه برگرده! وقتی پیرزنه گفت صیغه رو باطل نکنیم گفتم حتما این آقای سید زن خیلی خیلی خوب و اهل معرفتی داره! که زنش طاقت شنیدن چنین سوژه ای رو داشته باشه...
وقتی دلیل پیرزن رو خوندم متوجه شدم به جای این فکرا بهتره برم دنبال یه مدیر کاروان سید بگردم! البته اگر آدرس همین سیدتون رو هم بدید بد نیستا! بالاخره یه جوری با پیرزنه کنار میام! دیگه برای خانم خودشم یکی یا دو تا چه فرقی میکنه؟ مهم همون نکته ای بود که اخرسر پیرزنه گفت


باران
ساعت12:02---10 مرداد 1391
قول میدم اگه تاقبل محرم امسال کربلایی بشیم کنیزی یکی از پیرزنهای زایر حضرت علی ع روکنم

نوشین
ساعت13:34---16 ارديبهشت 1391
ایول بابا خیلی باحال بود ) روحیمون عوض شد... مرسی

خادم الشهداء
ساعت23:18---13 فروردين 1391
عكسی از شهید باصورتی كبود، كه گواهی از چهره نیلی مادرش حضرت زهرا سلام الله دارد.



یا زهرا
ساعت15:10---10 فروردين 1391
به نظر من شما حتما باید بع یه روانشناس مراجعه کنید. چه این مطلب مال شما باشه چه نباشه


میشه بگین پیام اخلاقی یا هر پیام دیگه ای که این مطلب داره چی هست؟


مملکت رو به گند کشیدین با ابن صیغه بازیهاتون


حدا قال یه جای برای دفاع از نظام بزارین دلم می سوزه به حال شهدا به حال امثال خودم که باید تو اون جامعه با آدمهایی امثال شما سرو کله بزنم
پاسخ:خواهر من نمیدونم چرا اینقدر تند شدید اما همونطور که نوشتم این مطلب اولا ارتباطی به من نداره و صرفا بیان یک خاطره اززبان یکی از دوستان خوبم بود که مثل چشمانم بهش اعتماد دارم دوما فکرکنم درست نخونده باشید چون این خانوم بودن که اصرار به صیغه داشتن نه آقا سوما: برای هرمطلبی نباید دنبال پیام اخلاقی بود ومن این مطلب رو صرفا برای تغییر فضای وبلاگ نوشتم .ضمن اینکه نه من و نه کس دیگه نمیتونه جلوی برداشت و تفکرکسی رو بگیره ما مطلب رو بیان میکنیم شما هرطور دوست دارید برداشت بفرمائید.آنچه مینویسم همانی هست که میخونید تفسیرهای جانبی به خودشما برمیگرده نه به نویسنده.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 3 فروردين 1391 توسط علی جعفری

برچسب ها: پیرزن  زائر نجف سفرکربلا صافی صفا عروس حضرت زهرا(س) 
مرجع دریافت قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin